وقت سالن تازه تموم شده بود...يه گوشه از سالن دانشگاه پيش سه تا از دوستام بودم و داشتم لباسايي كه خيس از عرق شده بود عوض ميكردم...
تازه كفشامو در اورده بودم،به كف كفشام كه نگاه كردم ديدم كفي ته كفشم ديگه غزل خدافظي رو خونده،توجهي نكردم و با لباس ورزشي داشتم خودمو باد ميزدم تا كمي عرقام خشك بشه...يه نفر با قد نسبتا كوتاه و ته ريش نزديكم شد و بعد از سلام و احوال پرسي گفت:داداش الان وقته سالن ماست،كفشاي ورزشيمو نياوردم،ميشه كفشاتو بهم قرض بدي؟بعد سالن اگه كلاس داري برات ميارم...
گفتم كلاس ندارم...
دوستم پريد وسط حرفم و گفت:تو كه گفتي كلاس نداري و ميخاي بري نيشابور...
من قضيه رو فهميدم كه منظورش اينه كه كفشاتو نده...برا همين گفتم اره راست ميگي،اما مگه چند شنبه است امروز؟سه شنبه؟
دوستم گفت اره سه شنبه است
اون بنده خدا هم گفت باشه پس شب هركجا گفتي برات ميارمشون...
دوستم تا اومد حرف ديگه بزنه،گفتم باشه داداش ببرشون...
خلاصه شمارشو به دوستم داد و كفشارو برد...
اون دوست ديگم اومد جلو و گفت چ شده؟جواب دادن كه هيچي،اقا نميتونه يه دروغ بگه،كفشاشو داد طرف برد...
منم با اينكه نميدونم كار درستي كردم يا نه يه پوزخند زدم و مشغول لباس عوض كردن شدم...
تا رسيدم خونه غش كردم،گوشيمو هم سايلنت كردم و خوابيدم...
بيدار كه شدم رفتم دست و صورتمو اب بزنم و سر حال بيام،ديدم كفشاي سالن توي يه پلاستيك دسته داره،دقت كردم ديدم يك جفت كفي نو و سفيد داخل كفش چشمك ميزنه...
از دوستم پرسيدم،گفت خواب كه بودي زنگ زد و گفت اومده سر كوچه،رفتم كفشارو ازش گرفتم ديدم يك جفت كفي نو هم داخلشه...
شايد ارزش اون كفي دوهزارتومن هم نباشه،اما ارزش معرفت اون طرف براي من،خصوصا جلوي دوستام خيلي خيلي زياد بود...
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عشق تا ابد... و آدرس eshgh-ta-abad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.